نوشته های سارا

همه چی توش پیدا می شه!

نوشته های سارا

همه چی توش پیدا می شه!

یادم باشد که هست

او دوست من است وقتی که هیچ کس نام مرا به یاد نمی آورد و دیوارهای تنهایی مرا در خود می فشارند

او مراقب من است وقتی مزرعه ام طوفان زده است و ملخ های بی رحم دارو ندارم را می خورند

او همراه من است وقتی در خیابانهای شلوغ خالی راه می روم و در رد شدن از خیابان می ترسم

او مواظب من است وقتی از آسمان صاعقه های ترسناک می آید و تندرهای غران پنجره ام را می لرزانند

او آشنای من است وقتی هیچ کس ضمانت نام مرا نمی کند و به چشمهایم اعتماد ندارد

او بهار من است وقتی پاییز زردی اش را به گونه هایم می مالد

او تابستان من است وقتی زمستان طولانی می شود و دندان هایم از سرمای درونم به هم می خورند

او باران من است وقتی روحم ترک می خورد و ساقه ی نگاهم می خشکد

در گوشم زمزمه می کند و یادم می آورد که هست وقتی دیگر هیچ چیز برایم نمانده!

(برگرفته از مجله ی همشهری خانواده)